تا آخر ایستاده ایم...

تا آخرین نفس مان !

آخرین قطره خونمان!

        ایستاده ایم...

                    چون کوه استوار...


لبیک یا خامنه ای لبیک یا خمینی ست...



گزینه های روی میز ما چیزی نیست جز این سخن:




یا سجاد...



یا زین العابدین!!!

قصه ی پر غصه پدرت حالا به سر رسیده...

                                      السلام علی الرآس المرفوع...



دلنوشته:

یا مولای!!!

مددی...

باز این چه شورش است؟؟؟


توی گهواره...

             طفل شش ماهه...

                                 واسه دلها تسلی ست...

                                                            صدای پای عباس...

                                                                 صدای پای عباس...




دل نوشته:

علی اصغر من آرام بخواب...

عمویتان عباس مواظب خیمه هاست...

بچه ها صدای پای عمو رو که می شنوند،دلهاشون

آروم می گیره...

اما...

تشنگی بچه ها نمی زاره عمو آروم باشه...

و...

عمو که میره دنبال آب...

غروب عاشورا که میشه...

سکینه بی آرومی میکنه...

      یابن امی...

      لیش تاخر عباس؟؟؟...



سلام بر محرم...



حی علی العزا...



دل نوشته:

بغضی سنگین روی گلومه...

شاید این بار...

یاباقرالعلوم


بقیع حالا سومین گوهر بی بدیل خود را در آغوش می گیرد.
گوهری که نور سینه اش راه بین زمین و آسمان را کوتاه تر کرده است.
شهادت حضرت باقرالعلوم علیه السلام تسلیت باد . . .

حلول هلال ذی الحجة ات ... ای دوست

دل نوشته:

پرودگارا...

ماه ذی الحجه ات از راه می رسد.

و تو حاجیان را به سمت خود فرا می خوانی...



سرزمینی مقدس!

خانه ی پاکت!

زمینی که حلول هلال خشکی اش را دحوالارض می نامند...

آنجایی که ابراهیم (ع) آخرین ماموریتش ساختن خانه ات می باشد...



و ابراهیم (ع) بر می خیزد.

سربلند از امتحانی که برای قربانی پسرش قرار داده بودی.

در بیابانی خشک...

سنگ ها را به کمک اسماعیل(ع)روی هم می چینند و

خانه ی پاکت با ترنم آواز فرشتگان و عرق جبین ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع)

در هم می آمیزد؛

لبیک...اللهم لبیک...

این صدای زمزمه ی ابراهیم(ع)است . که از پس قرنها به گوش می رسد.

خوش به حال سنگ هایی که با دست ابراهیم(ع) لمس شده اند.

و اکنون،

حاجیانت با دعوت آسمانی تو آنها را لمس می کنند...

حس می کنند...

سبک می شوند...

و آنها هم همنوا با فرشتگان ندای لبیک سر می دهند...

لبیک...اللهم لبیک...



و تو ای حاجی!!!

محرم شده ای!!!

برخیز...

دلت را صاف کن.

این سفر کمی نیست.

یقین بدان که دعوت شده ای.

دعوت شده ای تا ندای حق را لبیک بگویی.

دعوت شده ای تا :

همنوا با زمزمه های ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع)بگویی:

لبیک...اللهم لبیک...

تو تنها نیستی!!!

می توانی نماز را در مقام ابراهیم(ع) به صاحب عصر(عج) اقتدا کنی!!!

وضویت را درست بگیر.

ناخن هایت را به اندازه کوتاه کن.

هنگامی که سنگریزه ها را به سمت شیطان پرتاب می کنی؛

حواست جمع باشد،

که شیطان ملعون شده ی پروردگار است.

پس!

محکمتر سنگت را بزن...

تو اکنون آماده می شوی برای قربانی...

زیرا می دانی از اعمال واجب حج می باشد.

همانطور که ابراهیم(ع) می دانست.

و ابراهیم(ع)

هنگامی که در دل شب با محبوب خویش نجوا می کند،

پروردگارش از او می خواهد:

ای ابراهیم(ع)!!!

اسماعیلت(ع) را برای من قربانی کن...

خدای من!!!

ابراهیم(ع)چه می شنود؟؟؟

محبوبش به او چه می گوید؟

چگونه می تواند اسماعیل(ع)خوش قد و رعنایش را؟؟؟

اما تا سه بار این ندا را می شنود:

-ای در بتخانه پا گذاشته

               بر مهر اسماعیلت(ع)پا بگذار

                                           ای از آتش گذشته

                                                     از اسماعیلت بگذر...

و ابراهیم!!!

می خواهد از خود بگذرد

و

از اسماعیل نه...

چه سخت است!!!

و چه سهل!!!

سرانجام ابراهیم(ع)به ندای حق لبیک می گویدو اسماعیل(ع)را

اسماعیل(ع)زیبایش را به قربانگاه می برد...

خدای من!!!

چه می بینم؟؟؟

چه شد؟؟؟

چاقویی که در دست ابراهیم(ع)است،گلوی اسماعیل(ع)را نمی برد!!!

و خداوند دستور قربانی کردن گوسفندی را به پیامبرش می دهد...

و تو ای حاجی!

می دانی چرا؟؟؟

زیرا اللهه ی عشق...

ذبح عظیم خود را در جایی دیگر

مقدر کرده و آنجا دشت کربلاست...

او می خواهد حسینش(ع)...

      در روز عاشورا...

              در دشت نینوا...

                        با گلوی خشک...

                                    قربانی این مسلخ عشق باشد...


او می خواهد حسین(ع)ابراهیم وار همه اسماعیل هایش را

قربانی کند...

 و خود نیز کشته ی عشق بشود...

آنگاه که ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) و همه عرشیان حقیقت این آیه را عیان دیدند:

فدیناه بذبح عظیم."

همه یکصدا گفتند:

"سلام علی آل یاسین..."

این ابتدا و انتهای عشق است،

حسین(ع)سلطان عشق و کربلا مذبح عشاق...

و حسین(ع)فانی در خدا می شود

و

باقی به بقای او...

پس حرم حسین(ع)حرم خدا می شود...

و آدمی در کربلا حسین (ع)را نمی بیند...

که خدا را می بیند...

.

.

.

و تو که محرم شده ای!!!

و لباس احرام پوشیده ای!!!

گوش کن صدای کاروان حسین (ع) به گوش می رسد...

و حسین(ع)...

تنها به سمت نینوا می رود...

راستی!!!

آیا علی اصغر حسین(ع)شش ماهه شده؟؟؟



طواف کعبه دیده ام گرد حرم دویده ام

هیچ کجا برای من کرب و بلا نمی شود...

آسمونی ترین پیوند

روشن‏ترین تلاقی آیینه و آب، در آوازهای روشن شهر زمزمه می‏شود و دو بهار، توأمان،

در فصلی گم شده در تاریخ، از راه می‏رسند و باهم پیوند می‏خورند.




فاطمه جان؛ بسته خدا عقد تو را با علی

فاطمه شد چشم و چراغ خانه ات یا علی ...


یا علی موسی الرضا میشه منو نیگاه کنی؟

بچه که بودم،اولن کتابی رو که مامان و بابام برام خریدن،

خوب یادمه اسمش بود؛پرواز به سوی نور

داستان یه کبوتری بود که می خواست بره پابوس امام رضا(ع)

وقتی به راه می افته توی راه سختی های خیلی زیادی می کشه تا اینکه با پر و بال خونین به حرمش میرسه...

اما من...

اینجا چه قدر دل شکسته می آید!!!

وقتی که راه می افتی به سمت مشهد،همش با خودت میگی بزار برسم اینو به آقا میگم.نه نه اون یکی حاجتم مهم تره اونو از آقا می خوام.

وارد شهر که میشی،در و دیوار یه جور دیگه هست.حال و هوای شهر مشهد با شهر خودت خیلی فرق داره.با خودت میگی خوش به حال مشهدی ها،هر وقت دلشون بگیره یه چند تا خیابون اون طرف تر میرن حرم آقا و دلشون باز میشه...

وارد هتل میشی و بعد از غسل زیارت دیگه دلت طاقت نداره بیشتر از این صبر کنی.راه می افتی به سمت حرم.از ته خیابون که چشت به گنبد طلایی اش میفته ،اشک توی چشات جمع میشه،نمی دونی از اینکه دوباره چشمت به گنبد نورانی آقا افتاده چیکار کنی،بی اختیار سلام میدی؛

السلام علیک یاغریب الغربا،یا شمس الشموس،السلطان یا اباالحسن،یا علی بن موسی الرضا(ع)...

وقتی که وارد حرم میشی.فشار ازیاد حضور ملائکه قلبت رو فشار میده.اما احساس راحتی خاصی داری.دیگه آزادی...

رهایی...

سبکی...


خشنودی آقا علی بن موسی الرضا(ع)صلوات!اللهم صلی علی محمد و...

با صدای صلوات زائرین،تازه به خودت می آیی.صدای همهمه...

بوی گلاب و عود...

نوری که چشم را خیره می کند و ضریحی که دست هیچ نیازمندی را بی پاسخ نمی گذارد و امامی که...

هنوز خودت هم باور نمی کنی.

با خودت میگی این من مهمون آقام یا آقا مهمون منه؟؟؟

بعد از زیارت یه سری به پنجره فولادش می زنی.آخه همه بهت گفتن اونجا خیلی حاجت میده...

اونجا امام رضا(ع)برات کربلات رو امضا میکنه...

اما وقتی وارد صحن انقلاب که میشی می بینی...

اینجا چقدر همه دل شکسته ان.خیلی ها هستن که از تو دل شکسته ترن و ...

پای صحبت چند تاشون بشین .با چند نفرشون درد دل کن،

به زوارای امام ضا(ع) احترام بزار،بهشون تنه نزن،راه رو براشون باز کن،کمکشون کن،مخصوصا به زواری سالمند...

آخه امام رضا (ع)تعصب خاصی روی زوارا و مهموناش داره،همه رو دوست داره،حتی تو رو...

پای پنجره فولاد می رسی.

میبینی اینجا محتاج تر از تو هم هست.اونوقته که می فهمی دل شکسته تر از تو هم وجود داره.

دیگه یادت میره چی ازش می خواستی.حاجت های خودت رو فراموش می کنی و برای اونا دعا می کنی،چون می دونی کاری ازت بر نمیاد جز دعا کردن...

هعی....

مولای من !!!

دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است...


حالا دیگه رها و سبک شدی

حالا دیگه این کلاغ روسیاه می توه با دلی سپید و صاف به شهرش برگرده...

قربون چشات برم،از راه دوری اومدم...

تو دل یه مزرعه

یه کلاغ رو سیاه

هوایی شده بره

پابوس امام رضا(ع)...

.

.

.

اگه خدا بخواد؛عازم زیارت امام رضا (ع)هستم.

ایشالله زیارت آقا نصیب همه تون بشه.

حلالم کنید...

.

.

.



دست منو دامان تو

چشم منو احسان تو

قلب منو درمان تو

مولا منم مهمان تو

از حرم ملکوتی مولا امام علی بن موس الرضا (ع)دعا گویتان هستم...

هفته دفاع مقدس گرامی باد


رفتند تا بمانیم

دل نوشته:

ببینینم آیا واقعا موندیم یا راهمون و گم کردیم؟؟